مهران جونم این روزا یه لحظه آروم و قرار نداری، همش مشغول اکتشاف توی خونه هستی و اصلا با اسباب بازی هات دیگه حال نمیکنی که خیلی برام عجیبه!! حوصله ت واقعا سر میره...اگه بابات خونه باشه و حال و حوصله ای داشته باشه که باهات بازی میکنه و خوشا به حالت میشه...خیلی وقتا به شیطنتها و کنجکاوی ها و ریخت و پاش هات توی خونه کاری ندارم، ولی یه وقتایی واقعا نمیتونم چیزی نگم...آخه دیگه مادرجان از پرده پذیرایی آویزون میشی چیکار کنی؟!!! کلی مبلها رو کشیدم جلو و نردبان آوردم رفتم بالا و همه اون گیره ها رو دوباره وارد ریل میله پرده کردم...واقعا انتظار این یه مدل کار رو نداشتم. البته تقصیر جوجوها هم هست که میان پشت پنجره مون و تو دوس داری که بری ببینی شون... ...