آنچه گذشت جدیدا...:))))

گل پسرم و خاله های عزیزی که پیگیر مطالب وبلاگ مهران هستین، بابت تاخیر در نوشتنم عذر میخوام.

جای همگی تون پر بود حسابی چون ما خیلی اتفاقی و به سرعت برق و باد درگیر بنگاه های املاک و اثاث کشی و بقیه قصه شدیم. تا جابجا بشیم به خونه جدید و امکانات اولیه زندگی رو در محله جدید مهیا کنیم تا الان طول کشید. توی این مدت مهران کلمات خیلی بیشتری رو یاد گرفت و دست و پا شکسته بیان میکرد، یه هفت هشت ده روزی هم به طور مداوم خونه مامان جون و باباجون بود که جا داره من از همین تریبون بابت زحمات بی دریغ و از خودگذشتگی شون تشکر کنم تا من و بابارضا بیوفتیم به جون این دوتا خونه و انتقال پیدا کنیم ...جمع آوری خونه قبلی، نظافتش و همزمان نظافت خونه جدید و جابجایی و چیدمان وسایلمون و نصاب های مختلف لوازم خانگی و کمد و ... و البته ماه رمضان....که خداوند شاهده همه اینها از جمع آوری اولیه تا چیدمان نهایی خونه جدید سرجمع دو هفته طول کشید.

این وسطا اگه میخواستی بدون استرس و به دور از فشار کار به قضایا نگاه کنی، خیلی خنده دار و بامزه همه چی هم زمان در حال انجام بود. موقع اثاث کشی که واقعا پروژه ایه در نوع خودش...کارگرا مث اینکه از وجود هردو آسانسور در هر دو آپارتمان کمال لذت رو بردن و نامردی نکردن و تمام وسایل رو....یعنی واقعا تمامشون رو با آسانسور می آوردن بالا ...یعنی خونه جدید...یهو در آسانسور باز میشد ، میدیدیم دراور و آینه و کمد توشه!!!!...میز کامپیوتر و تلویزیون و میزش و لباسشویی و ....فقط متاسفانه قد و قواره ویترینمون جا نمیشد توی آسانسور که شرمنده شون شدیم ، گذاشتن روی کمر مبارک و آوردن بالا چهار طبقه رو....البته من خودم آسانسور ساختمون قبلی رو خواهش کردم از صاحبخونه عزیز که خاموشش کنن چون ترسیدم خسارت آسانسور بیوفته به گردن خسته و ضعیف ما:)))))) که دیدم درب آسانسور سه نفره مون باز شد و هر چهار نفر کارگری که منتظر بودن برن پایین ، بی حرکت موندن:))))) خلاصه کلی هم نق و غر زدن که چرررررااااااااااااااا؟؟؟!!!

بلافاصله هم نصاب یخچال و لباسشویی و کمد ها و ...یکی پس از دیگری...

خلاصه که سرتون رو درد نیارم ، کار انجام شد و ما دوباره از الان در خدمت شما هستیم.