کودکانه های شیرین

مهران جونم این روزا یه لحظه آروم و قرار نداری، همش مشغول اکتشاف توی خونه هستی و اصلا با اسباب بازی هات دیگه حال نمیکنی که خیلی برام عجیبه!! حوصله ت واقعا سر میره...اگه بابات خونه باشه و حال و حوصله ای داشته باشه که باهات بازی میکنه و خوشا به حالت میشه...خیلی وقتا به شیطنتها و کنجکاوی ها و ریخت و پاش هات توی خونه کاری ندارم، ولی یه وقتایی واقعا نمیتونم چیزی نگم...آخه دیگه مادرجان از پرده پذیرایی آویزون میشی چیکار کنی؟!!! کلی مبلها رو کشیدم جلو و نردبان آوردم رفتم بالا و همه اون گیره ها رو دوباره وارد ریل میله پرده کردم...واقعا انتظار این یه مدل کار رو نداشتم. البته تقصیر جوجوها هم هست که میان پشت پنجره مون و تو دوس داری که بری ببینی شون...

میری آب میاری و گلدون بامبو رو پر از آب میکنی، یهو میبینم آب لبریز شده و تمام سرامیکها و فرش خیس شد....اینا همه در یک صدم ثانیه اتفاق میوفته...یعنی تا بهت برسم کار انجام شده:))))))))

یه بار یادم رفته بود در بوفه رو قفل کنم، کلیدش روش بود، داشتم توی آشپزخونه برنج دم میکردم ، یهو دیدم درش رو باز کردی و نشستی برای خودت ظرفای شکستنی رو آوردی بیرون و ردیف چیدی شون روی فرش...!!! خلاصه دوباره گذاشتیم شون سرجاش البته به کمک همدیگه...

از روی صندلی اپن میای بالا و میشینی روی اپن که به کل خونه نظارت داشته باشی...اگه اون دی وی دی پلیر جدیدمون رو بالای تلویزیون نذاشته بودیم مطمئن بودم الان هفت هشت تا دی وی دی داخلش بود طفلکی...خلاصه که از هر ده مورد کنجکاوی و شیطنتی که داری شاید یه مورد رو بهت تذکر بدم که واقعا برام عجیبه و برات خطرناککککککککککککککک...بالاخره اینا هم کودکانه های شیرین پسمله:*

تو خوب باشی و شاد باشی، ما هم خوبیم گل پسر

همه اینا فدای سرت

به قول دکتر نیکجو...حسسسسسسابی حال کن و خوش بگذرون....بوووووووووووووس