مهران، رنگ و عطر و طعم بی نظیر زنگی
گل پسرم میدونم از اینکه هنوز حرف نمیزنی خیلی اذیت میشی مامان جون، میبینم که خیلی حرفا داری که بگی ولی نمیتونی. اما آخه یه ذره تلاش هم نمیکنی براش...هرچی میخوای تعریف کنی برامون یا تلفنی وقتی درددل میکنی با همه، فقط میگی...
دددد دد ددددددددد د ددددد دددد دد!
من که کامل متوجه میشم مامان جون ولی بقیه چه کنن؟
تازگیا فهمیدم علت تک تک جیغایی که میکشی به خاطر اینکه یه لحظه آغوش گرم و محبت کم میاری نفسم.برای همینه که روزی صدهزاربار به آغوش میکشم تو رو و تمام آرامش دنیا رو یکجا جمع میکنم و تقدیمت میکنم مامان جون. تو هم آروم میشی و میری دنبال بازی و اکتشاف و خرابکاریهات...:))))
زندگی ما تا قبل تو چه رنگی بود؟
چه طعمی بود؟
چه عطری داشت؟
هرچی که بود، الان رنگ و طعم و عطرش میلیونها برابر شده...خدایا به زبون خودمون، دمت گرم.
گفتم رنگ و عطر و طعم...یاد نوروز و بهار و طبیعت زیبا افتادم...کم کم داره عطر بهار میرسه...مامانت در این زمینه مشامش حرف نداره...باور کن