یازده ماهگی پسرمون
هوررررررررررررااااااااااااا....بالاخره ماه یازدهم زندگی تو هم سپری شد و وارد روزهای هیجان انگیزی شدی عزیزم. دیگه مرد شدی و داری یک ساله میشی عزیزم. اگه بخوام از ذهن و فکر و خیالای این روزام بگم مامان جون، باید بگم که هنوز نمیدونم تولد برات بگیرم یا نه؟ شرایط مساعد نیست، میخوایم از خونه مون جابجا بشیم و با وجود شما یه اثاث کشی جانانه داریم...که دقیقا میوفته تو روزای تولد تو...واکسن یه سالگیت رو هم که نمیشه فاکتور گرفت. شرایط من هم که این چندوقت حسابی به خاطر آلرژی ریخته به هم و مشغولش هستم. تو هم که ماشالله...هزار ماشالله...روزا امون نمیدی بهم یه نفس بکشم مادر!!! از در و دیوار میری بالا. طبق وصفیات عزیز جون، فکر کنم شیطنتات پی بابا رضاست و میدونم که روزای خیلی پر جنب و جوش تری از شما در انتظارمونه...چیزایی که من شنیدم تا حالا...
دارم کم کم باهات راه رفتن رو تمرین میکنم قندعسلم. تو هم که چه ذوقی میکنی. تو روروئک که به سرعت از این ور به اون ور میری و کلی کیف میکنی ولی هنوز خودت نمیتونی راه بری. بعضی وقتا وامیسی و یه مدت قابل توجهی میتونی تعادل خودت رو حفظ کنی و یه قدم میای سمت من ...ولی در همین حد فعلا. ایشالله ماه دیگه این موقع که خواستم یک سالگیت رو همین جا تبریک بگم از راه رفتنت و قدم های کوچولوت برات بنویسم عزیزدلم.
یه چیزی ازت دیدم که هنوز برام عادی نشده، عجب بلایی هستی مهران خان. پریشب بود که تو طبق روال از سر و کله من بالا میرفتی و مشغول شیطنت بودی و منم داشتم تلویزیون تماشا میکردم. یه دفعه دیدم رفتی کنار مبل، یه پات رو داری میذاری بالا، با دو تا دستات هم رومبلی ها رو گرفتی و با دندونت هم مبل و رومبلی رو داری گاز میگیری که نگهت داره و خودت رو بکشی بالا و بری روی مبل!!!!! یعنی با استفاده از دندونات ، امنیت رو بالا بردی ...آخ که چقدر خندیدم از دستت. معمولا پا میذاشتی رو یه چیزی و میرفتی بالا ولی این سری دیگه بی نیاز از هر وسیله ای با زور خودت ، شروع کردی به مبل نوردی!!! و البته موفقیت آمیز هم بود....حالا کاش به همین راضی بودی پسرم، مبل رو که فتح کردی ، از روی یکی میخوای بری روی مبل بغلی که البته من نتونستم مانع بشم و تا خودم و جمع کنم کلی دست و پا زدی و خودت رو انداختی روی اون یکی که البته بگم به هم چسیبیده نبودن مبلها!!!! آفرین به اراده و پشتکارت مامان جون. من و بابا رضا به شما افتخار میکنیم قندعسل.
این بود گوشه ای از شیرین کاری های شما در واپسین روزهای ماه یازدهم..
یازده ماهگیت مبارک نفس مامان و بابا