مهران جیغ جیغو!!
آخ که چه پسری داریم ما. هنوز که حرف نمیزنی عزیزدلم ولی تمام حرفامون رو متوجه میشی و عکس العمل نشون میدی. حتی اگه بهت بگم برو پوشکت رو بیار که عوضت کنم متوجه میشی و زودی میری و از توی کشوی کمدت میاریش....آخ آخ ...آبرومون رفت...الان همه میفهمن که ما هنوز از پوشک استفاده میکنیم.....
ولی امان از وقتی که یه چیز کوچیک رو بخوای و یه کم معطل بشی تا به دستش بیاری پسرکم. خونه رو میذاری رو سرت با جیغای بنفشی که میکشی...ولی تا نازت رو میخریم و قربون صدقه ت میریم، چشمات رو میبندی و خودتو لوس میکنی که بغلت کنیم و قضیه تموم بشه و بره...چقدر هم که زود همه چی رو فراموش میکنی قربونت برم. کاش ما بزرگترا هم به همین راحتی از مسایل میگذشتیم و انقدر خودمون رو اذیت نمیکردیم.
این روزا بابا رضا سخت مشغول نوشتن پروپوزال هست...تو هم که تا بنده خدا میره توی اتاقش شروع میکنی به گریه و زاری. اگه در اتاقش رو نبنده که همش توی اتاق بابات هستی و تمرکزش رو بهم میزنی...یا میپری سر لپ تاپ و تمام کلیدای صفحه کلیدش رو میزنی تا داغون بشه...اگه هم که در اتاق رو ببنده که میشینی پشت در و گریه میکنی...آخرسر باهم به این نتیجه رسیدیم که وقتی بابا رضا میره توی اتاقش ، مامان بهنوش در اتاقش رو ببنده و روش قفل کنه تا تو بدونی که تا من نگم بابا بیرون نمیاد و بری دنبال بازی و سرگرمی هات...مجبوریم که طفلک باباتو زندانی کنیم...چاره ای نیست...این پایان نامه نیز بگذرد...البته تا سال آینده...!!! خدا قوت بابا رضا.
مامان جون تروخدا به این لباسشویی بدبختمون رحم کن...انقدر محکم یه وقتایی از لجت درش رو میکوبی که از جاش تکون میخوره...همین یه لباسشویی رو بیشتر نداریما مهندس