مهرانمهران، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

نفس مامان و بابا...مهران

مهران جیغ جیغو!!

1394/9/14 15:35
نویسنده : مامان بهنوش
1,347 بازدید
اشتراک گذاری

آخ که چه پسری داریم ما. هنوز که حرف نمیزنی عزیزدلم ولی تمام حرفامون رو متوجه میشی و عکس العمل نشون میدی. حتی اگه بهت بگم برو پوشکت رو بیار که عوضت کنم متوجه میشی و زودی میری و از توی کشوی کمدت میاریش....آخ آخ ...آبرومون رفت...الان همه میفهمن که ما هنوز از پوشک استفاده میکنیم.....

ولی امان از وقتی که یه چیز کوچیک رو بخوای و یه کم معطل بشی تا به دستش بیاری پسرکم. خونه رو میذاری رو سرت با جیغای بنفشی که میکشی...ولی تا نازت رو میخریم و قربون صدقه ت میریم، چشمات رو میبندی و خودتو لوس میکنی که بغلت کنیم و قضیه تموم بشه و بره...چقدر هم که زود همه چی رو فراموش میکنی قربونت برم. کاش ما بزرگترا هم به همین راحتی از مسایل میگذشتیم و انقدر خودمون رو اذیت نمیکردیم.

این روزا بابا رضا سخت مشغول نوشتن پروپوزال هست...تو هم که تا بنده خدا میره توی اتاقش شروع میکنی به گریه و زاری. اگه در اتاقش رو نبنده که همش توی اتاق بابات هستی و تمرکزش رو بهم میزنی...یا میپری سر لپ تاپ و تمام کلیدای صفحه کلیدش رو میزنی تا داغون بشه...اگه هم که در اتاق رو ببنده که میشینی پشت در و گریه میکنی...آخرسر باهم به این نتیجه رسیدیم که وقتی بابا رضا میره توی اتاقش ، مامان بهنوش در اتاقش رو ببنده و روش قفل کنه تا تو بدونی که تا من نگم بابا بیرون نمیاد و بری دنبال بازی و سرگرمی هات...مجبوریم که طفلک باباتو زندانی کنیم...چاره ای نیست...این پایان نامه نیز بگذرد...البته تا سال آینده...!!! خدا قوت بابا رضا.

مامان جون تروخدا به این لباسشویی بدبختمون رحم کن...انقدر محکم یه وقتایی از لجت درش رو میکوبی که از جاش تکون میخوره...همین یه لباسشویی رو بیشتر نداریما مهندسخندونک

پسندها (1)

نظرات (6)

مامان نیکان
15 آذر 94 15:34
عزیزم این نیز بگذرد.جیغ که همزادشونه.تو هنوز پوشک میبندی؟وای وای وایشوخی کردم.تو مقصر نیستیکه مامانت تنبلهشوخی کردم همه رو.به بچه ات نگاه کن خودش بهت میگه.
مامان بهنوش
پاسخ
خاله جون یه بار سعی کردیم که از پوشک رهایی پیدا کنیم ولی نشد که...دکترمون گفتن الان زوده هنوز!! ایشون هم گفتن بچه ها باهم فرق دارن و دی ماه دوباره امتحان کنیم یه کوچولو...
مامان نیکان
15 آذر 94 15:35
ایشالله بابا رضا هم موفق باشه.خیلی سخته
مامان بهنوش
پاسخ
خیلی ممنون ...ایشالله...
دلسارا
16 آذر 94 1:03
کم لطفی نکن . از مهندس بازی هاش کم گفتی ... خودم شاهدم پسرم یه پا مهندسه . تازشم جیغ جیغو هم خودتی . بعله اینجوریاست ...
مامان بهنوش
پاسخ
مهندس بازی ها که بعععلللللهههه...فیض میبریم حسابی خاله سارا.مثلا میشینیم روی جاروبرقی که بهتر کار کنه موقع جارو...از در لباسشویی میریم بالا و صعود میکنیم به کابینتهای بالایی..کاسه و قابلمه های مامانمون رو هم دیزاین میدیم توی کابینت
صدیقه و بنیتا
17 آذر 94 13:11
قربون پسر جیغ جیغو الان کدومیکی از این تیرماهیها جیغ نمیزنه ...پیداش کردی از طرف من یه بوس ابدارش کن....جیغ نزنن روزشون شب نمیشه
مامان بهنوش
پاسخ
قربون همدردی هاتون که از قبل از تولد این فسقلیا همدم و یارم بودین عزیزدلم....بوس
معصوم
18 آذر 94 9:08
جیغ زدنشون هم شیرینه بهنوش بعضی وقتا باهاش جیغ بزم ببین چه کیفی میده تو از پوشک نگرفتی ولی راحتتر از همه ما میگیری دوستم بعد از دو سال و نیم شروع کرد خیلی راحت سر دو روز یاد گرفت بچش
مامان بهنوش
پاسخ
جیغ زدن رو اتفاقا منم امتحان کردم معصوم جان. ممنون از دلداریت
خاله فرنوش
22 آذر 94 22:25
به به... حالا مامان بهنوش از کارای خوب جیگر خاله هم بگو دیگه... آبروش نره گل پسرمون...
مامان بهنوش
پاسخ
خوش اومدی خاله جون. آبروش سرجاشه بچه مون. اینجا همه خودی هستن