تاتی مهران
مفتخرم که همین جا اعلام کنم که شازده پسرمون در تاریخ پنجم مرداد ماه نود و سه رسما قدمهای مبارکش رو بر فرش منزل ما نهاده و راه میرود....آخخخخخخخخخخخخخخ...آخه من چه کنم از دست تو و شیرینی هات...
عزیزدلم...از این ور به اون خونه میری و حسابی مشغول کشف و اکتشافات هستی ....دنبالمون هم میای تا بررسی کنی کجا میریم و چیکار میخوایم انجام بدیم...بعضی وقتا هم دستات رو میذاری رو شکمت و راه میری که تعادلت به هم نخوره....واااااااااااای که همین روزاست که دیگه بخورمتتتتتت...
تلفن خونه رو میگیری و صبر میکنی تا بوق آزاد بزنه و گوشی رو جواب بدن تا تو باهاشون صحبت کنی...هرکی پشت خط باشه آب قند لازم میشه با شنیدن صدای ناز تو. موبایل من و بابا رضا رو هم میگیری دم گوشت و سرت رو کج میکنی که مثلا داری با تلفن صحبت میکنی....کنترل تلویزیون رو برامون میاری تا برنامه مورد علاقه ت رو برات بیاریم...نی نی که میبینی خیلی خوشحال میشی، صدات رو نازک میکنی و باهاش حرف میزنی و نازش میکنی...حالا چه نی نی واقعی باشه، چه عکس و تصویر و جه عروسک.
دیگه بیشتر از این نمیتونم برات بنویسم مامان جون...همین الان که بعد یه ماه اومدم وبلاگت رو به روز کنم کلی کار دارم و شما هم خواب هستی.
قربون قد و بالات برم خیلی مراقب خودت باش...هر دفعه که تعادلت رو از دست میدی و میوفتی زمین ، انگار یه میخ فرو میکنن تو قلب من...درد میوفته به جونم....طاقت ندارم...ایشالله همه بلاها ازت به دور باشن.
نفسم به نفست بنده ...نفس مامان و بابا...