مهران و خواب در لحظه تحویل سال
عزیزم نمیدونی چقدر کار دارم. سه ساعت بیشتر تا تحویل سال وقت ندارم و یه عالمه کار هست. تو هم که دست از شیطونی و کنجکاوی هات بر نمیداری مادر. سفره هفت سین نصفه نیمه ست، آشپزخونه به هم ریخته، ظرفهام از صبح نشسته موندن تو ظرفشویی...همزمان در حال آماده کردن سبزی پلو با ماهی هم هستم. آخه هر چی باشه طبق سنتی که از قدیم بوده و ما هم سعی در حفظش داریم...آخرین شب سال ، سبزی پلو با ماهی میخوریم.
ولی خب شانسی که آوردم شما از حدود ساعت شش و نیم خوابت برد و من رو با این همه کار تنها گذاشتی عسلم. نمیدونستم کدوم یکی رو انجام بدم. خلاصه یه دست داشتم و هزار تا کار...همه رو همزمان باهم انجام دادم و با سرعت هرچه تمام تر و با اون ذهن خسته م کلی سلیقه هم به خرج دادم تا سفره هفت سین قشنگی بچینم. ببخش مامانی که با اون حال و خستگیم از این بهتر نشد دیگه:
البته عکس بهتری باید مینداختم از سفره هفت سین مون ولی دیگه وقت نشد که نشد.
من و بابا حاضر شدیم تا سال نو رو آغاز کنیم، لباسهای خوشگل تو رو هم که بابا رضا زحمت کشیده و خریده بود رو آوردم که بیدار شدی تنت کنم...ولی بیدار نشدی...چه خوابی بودی عزیزدلم. اشکالی نداره پسرم. خسته بودی دیگه. تبریک میگم آغاز سال جدید رو پسر قشنگم. ایشالله همیشه ایام به کامت باشه مامان جون. شاد باشی و سرحال و سلامت...آمین!
(داخل پرانتز این رو بگم که لباسی که بابا برات گرفته بود، همون لباسی بود که به عنوان اولین ست بلوز و شلوارت تو دوران نوزادی ت تنت کردیم ولی با این تفاوت که اون موقع سایز لباست صفر بود و الان سه...ماشالله به شازده پسرم)