مهرانمهران، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

نفس مامان و بابا...مهران

حال و هوای این روزهای خونه مون

1392/12/5 0:18
نویسنده : مامان بهنوش
172 بازدید
اشتراک گذاری

الهی من از همین اول قربونت برم مامان جون. عاشق شیطونی هاتم.قلبقلب

دوست داشتم هیچ کار دیگه ای نداشتم و مینشستم و زل میزدم بهت و به کنجکاوی هات...ولی چه کنم که یه سری کارهایی دارم که اکثرا مربوط به شما میشه...غذا پختن برای خودمون و غذای شما، شستن لباسهات که هرروز به خاطر این که نمیذاری پیش بند ببندم برات یه دست عوض میکنیم...مرتب کردن خونه و جمع کردن اسباب بازی های شما از روی فرش پذیرایی...ظرف هم که نگو...دائما این سینک ظرفشویی پره...بیشتر از یه ساعت ندیدم که خالی مونده باشه!!! روزی دوبار جاروبرقی که مبادا خدای نکرده چیزی روی فرش بمونه که شما اونو بخوری...گردگیری خونه، نظافت و دستمال کشی کل سرامیکهای خونه که دائما شما میری سراغشون و مخصوصا کف آشپزخونه...مکمل و وبتامین های شما که هرکدوم مخصوص یه موقعی از روزه و باید سر موقع و البته با رعایت ترتیب و فاصله شون از همدیگه و با کلی ترفند و ادا و اطوار به خورد شما بدم...این روزها که خونه تکونی و یه سری مرتب کاری ها و شستشوهای خاص هم که داریم و خیلی کارای دیگه که متاسفانه الان در این لحظه ذهن و جسم فوق العاده خسته م یاری نمیکنه که بنویسم شون. (البته فکر نکنی همش سرم به کارامه ها...این روزها وقتی برام نمی مونه که بخوام به کارام برسم...تمام روز مشغول شما و آوردن و گرفتن شما از این گوشه و اون گوشه خونه م. شب که خوابت میبره من تا ساعت 2 یا بعضی وقتها هم 3 به کارهام میرسم و غذای فردا و غذای شما رو درست میکنم و میخوابمخمیازه)

چند روز پیش رفته بودی سراغ پیچ پایینی شوفاژ و اون قدر چرخونده بودیش که از جاش در اومده بود...عاشق لیوانی و با لیوان آّب خوردن، موقعی هم که آگهی های شبکه های کارتونی ت رو میبینی مشغول هرکاری باشی و هرجای خونه ، سر و کله ت پیدا میشه و خودت رو به سرعت میرسونی جلوی تلویزیون و میشینی به تماشا و صدات در نمیاد عزیزدلم. کاش برای خوردن مکمل ها و ویتامین ها هم انقدر آروم بودی مامان جون...دیگه به سختی میشه نگهت داشت تا وبتامین ت رو بخوری. برای پوشک عوض کردنت هم که دیگه کارم در اومده...باید به سرعت نور عوض کنم تا فرار نکردی از دستم و بدون پوشک راه نیفتادی تو خونهنیشخند

در کل بگم چیز خاصی نمیتونی روی زمین پیدا کنی مگر اسباب بازی های خودت و گه گاه هم شارژر موبایل ها که از دستمون در میره و روی زمین می افته...تو هم که ماشالله به سرعت هرچه تمام تر میری به سمتشون و منم به دنبالت و تا میخوای ببری سمت دهنت، من رسیدم بهت و کلا از اون محدوده خارجت میکنم. گفتم محدوده یاد آشپزخونه افتادم که حتی با وجود یه پله خیلی خیلی کوتاه تونستی فتح ش کنی و واردش بشی و روزی هزار بار دنبال من میای تو آشپزخونه و مسقیما سراغ در پوش چاه ش!!! منم که بلافاصله بغلت میکنم و باهم دیگه میایم بیرون ازش.لبخند

جدیدا فهمیدی که وقتی لباس های بیرون ت رو تنت میکنم قراره بریم و خوش بگذرونیم...برعکس قبلنا که ناراحت میشدی، الان دیگه کلی ذوق داری و موقعی که در رو باز میکنم که بریم بیرون شروع میکنی به جیغ زدن توی راهرو تا انعکاس صدات رو بشنویبغل

 فدای شیطونی هات و این روزای قشنگت که دیگه تکرار نمیشن و هر روز جذاب تر و شیرین تر از روز قبل هستن، نفس مامان و باباقلبقلبقلبقلبقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

دلسارا
5 اسفند 92 13:02
خسته نباشی خاله جونم ... چه میکنه این مهران خان ....
مامان بهنوش
پاسخ
خستگی مامانش رو در میبره با شیطونی هاش خاله سارای مهربون
لیدا مامان ماهان
7 اسفند 92 14:13
وای خاله جون توام که مثل ماهان شدی!!!!قربون شیطونیاتون برم.. بهنوش منم دوست دارم فقط بشینم و ایم وورجک رو نگاه کنم... مهران گل رو محکم از طرف من ببوسش
مامان بهنوش
پاسخ
پس خاله لیدا منم با ماهان دست به یکی میکنم...
یاسی مامان کیاوش
8 اسفند 92 23:38
ای جون دلم که اینقدر کاراش شیرینه و به دل میشینه شما هم خسته نباشی مامان بهنوش که میدونم و واقعاااا درک میکنم چقدر کارا سخته ....
مامان بهنوش
پاسخ
مرسی خاله جون... من خسته نمیشم خاله...لذت میبرم حسابی
خاله الهه
10 اسفند 92 0:55
ای جونم مهران خان شیطون با نمک. و یه خسته نباشید به مامان بهنوش که حسابی این روزها درگیر خونه تکونی شده...
مامان بهنوش
پاسخ
مرسی عزیزم...مگه آدم با وجود این فرشته کوچولوها خسته م میشه؟؟
پونه
18 اسفند 92 19:47
نازی گل پسرم ماشالا به تو پسر زرنگم دختر خالت که تنبله فقط یه جا نشسته بازی میکنه اما قدر مامانت رو بدون عزیزم خیلی مهربونه و دست تنها بهت میرسه دستانش رو میبوسیم.
مامان بهنوش
پاسخ
خاله پونه این حرف رو نزن...آوین جونم ماشالله استعدادهایی داره که مهران نداره...خوش به حال مهران که شما رو داره
معصوم
26 اسفند 92 13:44
کجاییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی؟
مامان بهنوش
پاسخ
ببخش خاله معصوم عزیزم...خیلی سرمون شلوغ بود...فرصت نمیشد وبلاگ رو به روز کنیم ایشالله از این به بعد جبران میکنیم خاله