مهرانمهران، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

نفس مامان و بابا...مهران

مهمونی خونه خاله سارای مهربون و دلسا لپ گلی نازم

1392/11/29 23:42
نویسنده : مامان بهنوش
560 بازدید
اشتراک گذاری

چند روزی هست که برای روز سه شنبه لحظه شماری میکردیم مامان جون. آخه قرار بود بریم خونه خاله سارای مهربون و لپ گلی خانوم، دلسا جون. بالاخره اون روز رسید و من و شما نفهمیدیم چه طوری حاضر شدیم وچه جوری با آژانس و با سرعت هرچه تمام تر خودمون رو رسوندیم خونه شون...آخه خیلی دلتنگشون بودیم عزیزم. (زودتر از خاله سارایی و آرشیدا خانوم و خاله الهه و آدریان خان رسیدیم اونجا.)

اولش که رسیدیم تو و دلسا جونی، هرکدوم یه لنگه از کفشت رو برداشته بودین و داشتین مزه مزه ش میکردین.فکر کنم چیز خوشمزه ای بود(البته یه کم از مزه مزه گذشته بود دیگه...خوشمزه) دلسای عزیزم خیلی دخمل خوب و میزبان دست و دلبازی بود مامان جون. یه کم یاد بگیر ازش تروخدا...ولی برعکس تو خیلی شیطون شده بودی و خودت رو برای خاله سارا لوس میکردی و هرکار میخواستی انجام میدادی...اسباب بازی های دلسا رو هم که دائما تحت کنترل خودت داشتی و همزمان کارتون هم تماشا میکردین باهم دیگه.

خاله الهه و خاله سارایی هم که اومدن خیلی بیشتر بهمون خوش گذشت...شماها نی نی ها هم خیلی بچه های خوبی بودین که دو به دو خوابتون برد و یه کم استراحت کردین...ولی بعدش پسرم یه دفعه که موهای آدریان رو کشیدی و یه بار هم که حمله کردی و اسباب بازی آرشیدای معصوم رو از دستش قاپیدی که هردو تا طفلی ها، آدریان و آرشیدا ،هیچی بهت نگفتن...میزبان دلسا رو هم اذیت کردی مامان جون. اون کرم نارنجی رنگش رو میخواستی که یه دفعه دستت رو انداختی به دهان دلسا و اشکش رو در آوردی و کرم نارنجی رو ازش گرفتی...طفلی دلسا لپ گلی چون مهمونش بودی خیلی متانت به خرج داد و هیچی نگفت بهت مامانی...مشغول تلفن

خلاصه مامان جون نمیتونستیم دل بکنیم و تا نهایت زمانی که میشد خونه خاله موندیم و بالاخره مجبور شدیم که راهی بشیم سمت خونه مون.

ایشالله از این به بعد که هوا تمیزتر و بهتر میشه، بیشتر همدیگه رو ببینیم خاله های مهربون.

از خاله سارا و دلسا لپ گلی مهمون نواز هم کمال تشکر رو داریم، خیلی خیلی خیلی خیلی بهمون خوش گذشت خاله سارا.ماچماچماچماچ

ایشالله تشریف بیارین منزلمون و من و مهران بتونیم کمی از زحماتتون رو جبران کنیم خاله جون.

قلبقلبقلبقلبقلبقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

دلسارا
5 اسفند 92 13:04
عزیزمممممممممممممممممممممم..... چرا ننوشتی برای دلسا دامن به اون خوشگلی رو درست کردی و آوردی؟ چرا از زحماتت ننوشتی ؟ خاله خیلی به ما هم خوش گذشت . انشااله بیست سال دیگه دوباره یه پست این مدلی بذاری و من بیام براش کامنت بذارم . به ما هم خیلی خیلی خوش گذشت و شما لطف کردی این همه راه اومدی تا خونه ما رو با قدمهاتون روشن کنین. من قربون قلدری های مهران برم . مبارک دخمل لپ گلی م باشه عزیزم... ایشالله حتما دور همی هامون رو شرح میدیم براشون و کلی لذت میبریم شما خیلی لطف داری به مهران خاله جون...مهران دیگه چی میخواد...
لیدا مامان ماهان
7 اسفند 92 14:09
به به خاله جون همیشه به مهمونی باشی مخصوصا با دخترا فدای مهران و لپ گلی که جای ماهان بینشون خیلی خالیههههههههههههههه
مامان بهنوش
پاسخ
خاله لیدا الان دلسا میاد منو میخوره ها.... واقعا جای ماهان هم خالی بودش
مروارید
8 اسفند 92 7:00
همیشه به مهمونی باشین عزیزم ان شا... یه روز بشه که همگی مهمان منا بشین تو شهر امام مهربانیها و من از پذیرایی تون یه دنیا کیف کنم
مامان بهنوش
پاسخ
ممنون خاله جون...ایشالله میایم و زحمت میدیم بهتون شما هم حتما باید تشریف بیارین منزل ما
خاله الهه
10 اسفند 92 0:49
می دونی چرا مهران مو های آدریان رو کشید ..بخاطره اینکه آدریان نشسته بود سر راه و مهران نمی تونست رد بشه
مامان بهنوش
پاسخ
الهییییییییییییی...راست میگی الهه جونم...الان که گفتی تصویرش برام تداعی شد...طفلی آدریان جونم...ای مهران...