مهمونی خونه خاله سارای مهربون و دلسا لپ گلی نازم
چند روزی هست که برای روز سه شنبه لحظه شماری میکردیم مامان جون. آخه قرار بود بریم خونه خاله سارای مهربون و لپ گلی خانوم، دلسا جون. بالاخره اون روز رسید و من و شما نفهمیدیم چه طوری حاضر شدیم وچه جوری با آژانس و با سرعت هرچه تمام تر خودمون رو رسوندیم خونه شون...آخه خیلی دلتنگشون بودیم عزیزم. (زودتر از خاله سارایی و آرشیدا خانوم و خاله الهه و آدریان خان رسیدیم اونجا.)
اولش که رسیدیم تو و دلسا جونی، هرکدوم یه لنگه از کفشت رو برداشته بودین و داشتین مزه مزه ش میکردین.فکر کنم چیز خوشمزه ای بود(البته یه کم از مزه مزه گذشته بود دیگه...) دلسای عزیزم خیلی دخمل خوب و میزبان دست و دلبازی بود مامان جون. یه کم یاد بگیر ازش تروخدا...ولی برعکس تو خیلی شیطون شده بودی و خودت رو برای خاله سارا لوس میکردی و هرکار میخواستی انجام میدادی...اسباب بازی های دلسا رو هم که دائما تحت کنترل خودت داشتی و همزمان کارتون هم تماشا میکردین باهم دیگه.
خاله الهه و خاله سارایی هم که اومدن خیلی بیشتر بهمون خوش گذشت...شماها نی نی ها هم خیلی بچه های خوبی بودین که دو به دو خوابتون برد و یه کم استراحت کردین...ولی بعدش پسرم یه دفعه که موهای آدریان رو کشیدی و یه بار هم که حمله کردی و اسباب بازی آرشیدای معصوم رو از دستش قاپیدی که هردو تا طفلی ها، آدریان و آرشیدا ،هیچی بهت نگفتن...میزبان دلسا رو هم اذیت کردی مامان جون. اون کرم نارنجی رنگش رو میخواستی که یه دفعه دستت رو انداختی به دهان دلسا و اشکش رو در آوردی و کرم نارنجی رو ازش گرفتی...طفلی دلسا لپ گلی چون مهمونش بودی خیلی متانت به خرج داد و هیچی نگفت بهت مامانی...
خلاصه مامان جون نمیتونستیم دل بکنیم و تا نهایت زمانی که میشد خونه خاله موندیم و بالاخره مجبور شدیم که راهی بشیم سمت خونه مون.
ایشالله از این به بعد که هوا تمیزتر و بهتر میشه، بیشتر همدیگه رو ببینیم خاله های مهربون.
از خاله سارا و دلسا لپ گلی مهمون نواز هم کمال تشکر رو داریم، خیلی خیلی خیلی خیلی بهمون خوش گذشت خاله سارا.
ایشالله تشریف بیارین منزلمون و من و مهران بتونیم کمی از زحماتتون رو جبران کنیم خاله جون.