مهرانمهران، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

نفس مامان و بابا...مهران

اولین عروسی که مهران دعوت شد!

1392/11/17 23:54
نویسنده : مامان بهنوش
472 بازدید
اشتراک گذاری

گل پسرم برای اولین بار باهم دیگه رفتیم عروسی. بذار همین جا بگم که که عروسی نوه خاله بابارضا بود، رضای دختر خاله منیژه. (شاید بعد ها که ازم میپرسی یادم نباشه عروسی کی بود)

لباسای خوشگلت رو به اضافه پاپیون سفید رنگت تنت کردم و با عمه معصومه عزیز راه افتادیم به سمت تالار. هوا خیلی سرد بود و زمین هم به خاطر برفی که این یکی دو روز نصفه و نیمه باریده بود، حسابی لیز شده بود. با هزار ترس و لرز قدم برمیداشتیم مامان جونچشمک

حدودای ساعت هشت و ربع بود که رسیدیم تالار رضا. اکثر مهمونها اومده بودند. تا رسیدیم به خاطر صدای فوق العاده بلند خواننده ای که به زبان ترکی داشت آهنگ میخوند خیلی ترسیدی و جیغت رفت به آسمون. اصلا نذاشتی بریم پیش عمه ها...بردمت توی یکی از اتاق های تالار و یه کم آرومت کردم و صدای خواننده که قطع شد اومدیم بیرون و رفتیم به فامیلا سر زدیم و دیده بوسی کردیم و همه کلی قربون صدقه تو میرفتن. طبق معمول هم که اجازه نمیدادی کسی بغلت کنه و تا میومدن سمتت جیغ میزدی نازنینم. خدا روشکر که بقیه مجلس رو با موسیقی از قبل ضبط شده گذروندن و اون آقا دیگه آهنگ نخوند وگرنه تو آروم نمیشدی.

پسر عمو محسن هم یه بار اومد و بردت پیش بابا رضا ولی انگار خیلی بی تابی کرده بودی و بابا رو مجبور کرده بودی که از سالن بیاد بیرون و رفته بودین تو ماشین پسر عمه محسن. انگاری توی ماشین محسن هم دست از کنجکاوی ت برنداشته بودی و دنده و ... رو میخواستی بگیری توی دستت...نیم ساعت بیشتر از پس تو بر نیومدن و دوباره آوردنت پیش مامان. بغل

موقع شام هم دوست داشتی ولت کنم روی میز و بری و همه چی رو برداری و بهم بریزی.   نی های نوشابه رو برداشته بودی و گه گاهی هم دستت رو میاوردی ببینی میتونی بشقاب ها رو بگیری و بکشی شون سمت خودت!!!!قهقهه قربون این زبل بازی هات برم من مامان جون.قلب از خونه آب جوشیده خنک شده و پوره سیب زمینی ت رو که آماده کرده بودم، برات برده بودم که طبق حدسی که زده بودم سر شام هم آب خواستی و هم پوره ت رو خوردی عشقم. ولی خب اون جور که تو آب خوردی،کل لباس رو و بلوز زیریش رو خیس کردی. موقع رفتن بردمت و لباسات رو عوض کردم و رفتیم بیرون دیدیدم بابا و دایی حسین و پسردایی ها منتظرن که شما رو ببینن. کلی خوشحال شدن از دیدنت گل پسرم. دایی جون هم بهت گفتن "دلمه" و لپ هات رو میکشیدن.

هوا هم که خیلی خیلی سرد شده بود. برگشتیم خونه و تو هم توی ماشین خوابت برد عزیزدلم.

ایشالله عروسی های بعدی که دعوت میشی، خیلی بیشتر از امشب بهت خوش بگذره نفس مامان و باباماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

خاله الهه
18 بهمن 92 23:36
گل پسری،شیطون شدیا. انشالله عروسی خودت خاله جون
مامان بهنوش
پاسخ
ممنون خاله الهه مهربون. ایشالله عروسی آدریان جون
انسیه
19 بهمن 92 0:01
ای جووووووووووونم خاله خوش گذشت؟حسابی تیپ زدی که از دخترا دلبری کنی آره؟ خاله قربون جوجه ی پاپیون زده بشه
مامان بهنوش
پاسخ
جای شما و صدرا جونی خالی بود خاله جون...ولی خب اگه اون آقاهه نمیخوند، بیشتر هم خوش میگذشت خاله جون آخر شب پاپیونم رو کشیدم و درش آوردم!!!
باران و بنیتا
19 بهمن 92 19:56
الهی مهران عزیز ....بازم گریه ... ایشالله عروسی خودت
دلسارا
19 بهمن 92 21:57
انشااله همیشه به عروسی و شادی .
مامان بهنوش
پاسخ
مرسی خاله سارای عزیزم.
خاله پونه و دختر خاله آوین
20 بهمن 92 19:46
ای جونم عزیز خاله همیشه به شادی انشالله عروسی خودت گل پسرم من عاشق چشماتم
مامان بهنوش
پاسخ
مرسی خاله پونه عزیزم.