بدون عنوان
امروز موقعی که روی پای من نشسته بودی خم شدی و انقدر فشار آوردی به خودت که تونستی انگشت شست پات رو بخوری!!!
شب خاله شیرین و دیانا به همراه بابای دیانا اومدن خونه مون. پسر خوبی بودی ولی بعد مدتی بی قراری کردی میخواستی بغل مامانت باشی و پیش بابا. با یه حالت ملتمسانه ای نگاه میکردی به بابا رضا که تو رو از بغل خاله شیرین بگیره...جیگرمون کباب شد برات...
آخر سر هم خاله موقع رفتن ساعد دست راستت رو گاز گرفت و گریه ت رو در آورد.
قربون پسرم...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی