بدون عنوان
امروز هر دفعه که گذاشتیمت روی تخت یا به کمر خوابوندیمت...سریع غلت میزدی و برمیگشتی روی شکم...خیلی وقت بوود که شروع کرده بودی به غلت زدن...تک و توک گاهی وقتها برمیگشتی روی شکمت ولی از دیشب دیگه سریع و بدون زحمت برمیگردی و دوست داری که به سمت جلو سینه خیز بری...قربون تپلی هات و استعدادت بره مادر.
شب هم عمه خدیجه زنگ زدن که فردا صبح زود بریم و حلیم بگیریم...نذر همیشگی زن دایی توبای عزیز....خدا قبول کنه نذرشون رو انشالله.
هنوز که هنوزه بعد از گذشت چهار ماه و ده روز باورم نمیشه تو پسر منی و من مادر شدم.
ممنونم به خاطر وجوودت، شیرینی زندگی مامان بهنوش و بابا رضا...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی